جانیار

بدون عنوان

زن و شوهر هر چه بیشتر به هم محبّت كنند، زیادی نیست. آن جایی كه محبّت هر چه زیاد شود، ایرادی ندارد، محبّت زن و شوهر است. هر چه به هم محبّت كنید، خوب است و خود محبّت هم اعتمادی می‌آورد. این محبّت زن و شوهر هم جزو محبّتهای خدایی است. این از آن محبّتهای خوب است. هر چه بیشتر شود بهتر است. اگر در زندگی محبّت وجود داشت، سختیهای بیرون خانه آسان خواهد شد. برای زن هم سختیهای داخل خانه آسان خواهد شد.
22 خرداد 1393

بدون عنوان

روزی مردی با قایقی در دریا گم شد و جزیره ای را پیدا کرد و به آنجا رفت . وقتی به جزیره رسد هوا طوفان گردید و او برای اینکه از گزند طوفان در امان بماند خود را در پناهگاهی پنهان کرد و از دریچه ی پناهگاه به بیروه نظره گر شد . طوفان شدید و شدید تر شد. آذرخش ها مثل خورشید ، آسمان پنهان شده ی زیر ابرهای سیاه را روشن می کردند و با صدا هایشان عظمت خدا را به جهانیان می رساندند . قطرات باران هم پیام آور رحمت و قدرت خدا به زمینی ها بودند . یکی از آذرخش ها از قضا به قایق مرد خورد و آن را خورد کرد . مرد که از دریچه ی پناه گاه نظاره گر این اتفاق بود ؛ آه بلندی کشید و گفت حال چونه خود را نجات دهم . دراین بین فکرش راهی به سوی خدا نیافت . فردای آن روز طوفان...
10 خرداد 1393

هفته دوم خرداد

****************************************** مادر من یک چشم داشت . من از او نفرت داشتم ... او مایه ی خجالت من بود . او برای خانواده برای داشن آموزان و معلملن آشپزی می کرد . در یکی از روزها در مراسم آغازین مدرسه مادرم اومد و به من سلام گفت . من خجالت کشیدم . اون چه جوری این کارو با من کرد . من بهش کم محلی کردم و با نگاهی نفرت انگیز اونو فرستادم و او رفت . روز بعد یکی از همکلاسی های من به من گفت : "اِاِاِاِاِ ، مادر تو یک چشم دارد !" من خواستم خودمو خاک کنم . من همیشه دوست داشتم که مادرم از بین بره . همان روز من مقابل مادرم ایستادم و گفتم : تو تنها باعث خندیدن برای من میشی احمق، چرا نمی میری؟ مادر من جوابی نداد .... . من حتی یک ثانیه هم صبر نکر...
10 خرداد 1393

هفته اول خرداد

این شعر توسط یک بچه آفریقایی که کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 بوده سروده شده :   وقتی به دنیا میام، سیاهم   وقتی بزرگ میشم، سیاهم وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم   وقتی می ترسم، سیاهم وقتی مریض میشم، سیاهم   وقتی می میرم، هنوزم سیاهم ...   و تو، آدم سفید وقتی به دنیا میای، صورتی ای   وقتی بزرگ میشی، سفیدی وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی   وقتی سردت میشه، آبی ای وقتی می ترسی، زردی   وقتی مریض میشی، سبزی و وقتی می میری، خاکستری ای...       و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟   ...
8 خرداد 1393

ٍHAPPY 7TH MIRREJER

مهتاب برف زیبا و سفید را به آرامی نوازش میکند و شبی رویایی و افسونگر را نوید میدهد در آن شب آرام و سفید، فقط عشق است که جریان دارد و لبهای عاشق و معشوق را به سوی هم میراند و ناگهان در هم قفل میشوند و سکوت همه جارا فرا گرفته است تنها یک زمزمه به گوش میرسد دوستت دارم برای همیشه .
5 خرداد 1393

هفته اول خرداد

با اولین جمعه خرداد هم تولد بابای گلم بود هم سالگرد ازدواجمون ....7 سالگیمونو با تولد بابایی جشن گرفتیم مریم خواهر گلم کیک پخت منم عصری رفتم خونه مامی مامی شام موردعلاقه بابا رو پخت و چند تا عکس خوشگل موشگل باهم انداختیم اینم عکی کیک هرچی به شوشوی عزیز گفتم بریم اتلیه نیومد منم ی فکر جدید دارم بعدا میگم.......
5 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جانیار می باشد