جانیار

بدون عنوان

روزی مردی با قایقی در دریا گم شد و جزیره ای را پیدا کرد و به آنجا رفت . وقتی به جزیره رسد هوا طوفان گردید و او برای اینکه از گزند طوفان در امان بماند خود را در پناهگاهی پنهان کرد و از دریچه ی پناهگاه به بیروه نظره گر شد . طوفان شدید و شدید تر شد. آذرخش ها مثل خورشید ، آسمان پنهان شده ی زیر ابرهای سیاه را روشن می کردند و با صدا هایشان عظمت خدا را به جهانیان می رساندند . قطرات باران هم پیام آور رحمت و قدرت خدا به زمینی ها بودند . یکی از آذرخش ها از قضا به قایق مرد خورد و آن را خورد کرد . مرد که از دریچه ی پناه گاه نظاره گر این اتفاق بود ؛ آه بلندی کشید و گفت حال چونه خود را نجات دهم . دراین بین فکرش راهی به سوی خدا نیافت . فردای آن روز طوفان...
10 خرداد 1393

هفته دوم خرداد

****************************************** مادر من یک چشم داشت . من از او نفرت داشتم ... او مایه ی خجالت من بود . او برای خانواده برای داشن آموزان و معلملن آشپزی می کرد . در یکی از روزها در مراسم آغازین مدرسه مادرم اومد و به من سلام گفت . من خجالت کشیدم . اون چه جوری این کارو با من کرد . من بهش کم محلی کردم و با نگاهی نفرت انگیز اونو فرستادم و او رفت . روز بعد یکی از همکلاسی های من به من گفت : "اِاِاِاِاِ ، مادر تو یک چشم دارد !" من خواستم خودمو خاک کنم . من همیشه دوست داشتم که مادرم از بین بره . همان روز من مقابل مادرم ایستادم و گفتم : تو تنها باعث خندیدن برای من میشی احمق، چرا نمی میری؟ مادر من جوابی نداد .... . من حتی یک ثانیه هم صبر نکر...
10 خرداد 1393

هفته اول خرداد

این شعر توسط یک بچه آفریقایی که کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 بوده سروده شده :   وقتی به دنیا میام، سیاهم   وقتی بزرگ میشم، سیاهم وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم   وقتی می ترسم، سیاهم وقتی مریض میشم، سیاهم   وقتی می میرم، هنوزم سیاهم ...   و تو، آدم سفید وقتی به دنیا میای، صورتی ای   وقتی بزرگ میشی، سفیدی وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی   وقتی سردت میشه، آبی ای وقتی می ترسی، زردی   وقتی مریض میشی، سبزی و وقتی می میری، خاکستری ای...       و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟   ...
8 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جانیار می باشد